زوکُــل

در جستجوی یقین

زوکُــل

در جستجوی یقین

زوکُــل

اخیرا کتاب فلسفه علم سمیر اوکاشا رو خوندم، و بسی فیض بردم، خیلی دقیق وبا انگلیسی روون نوشته که فهم موضوع های سخت رو آسون کرده،واقعا کتاب با ارزشی بود من قسمت هایی از یک سری فصل ها رو که برام جالب بود رو یاد داشت کردم، البته تک تک جمله های کتاب ارزشمند بودن ولی خیلیاش رو به علت تنبلی ننوشتم.

فصل اول کتاب در مورد منشا علوم جدید، کارای گالیله و کپلر و نیتوتن حرف میزنه نظریه منشا گونه های داروین رو میگه، کشف DNA توسط واتسون کریک. بعد میگه آیا ویژگی وجود داره که ما یه چیزی رو علم بدونیم یا نه ؟ 

بعد میاد علم و شبه علم رو معرفی میکنه و ابطال پذیری پوپر رو برای تشخیص علم و شبه علم رو مطرح میکنه، نظریه روانشناسی فروید رو مثال میزنه میگه که این نظریه با هر نوع داده ای خودش رو وقف میده و نمیشه شرایطی رو تصور کرد که نشه توسط این نظریه توضیح داد برای همین قابلیت ابطال پذیری نداره پس مستحق واژه علم نیست بلکه شبه علمه، همینطور نظریه تاریخی مارکس رو هم اینجوری معرفی میکنه. در مقابل اینا نظریه نسبیت انشتین رو میاره و میگه این یک نظریه ابطالپذیر و در نتیجه علمه، انشتین میگه  که نور هایی که از ستاره های دور ساطع میشن توسط میدان گرانشی خورشید شکسته میشن، این پیشبینی رو میشه مشاهده کرد. که ادینگتون این کارو کرد. اگر ادینگتون طور دیگر مشاهده کرده بود در اون حالت نظریه انشتین باطل بود. یکی از مثال های دیگه ای رو که میزنه قانون گرانش عمومی نیوتونه که در مورد مسیر سیارات به دور خورشیده. این پیشبینی هم بر اساس مشاهده بود اما ارانوس رفتاری هماهنگ با قانون نیوتون نداشت که مطالعه بر روی همین موضوع توسط آدام و لورریه  بعد ها باعث کشف نپتون شد. طبق نظریه پوپر آدام و لورریه رفتاری "غیر علمی" داشتند، چون وقتی دیدند که مشاهداتشون با نظریه گرانش نیوتون همخوانی نداره باید نتیجه میگرفتن که نظریه نیوتون اشتباهه، اما در آن صورت نپتون هم کشف نمی شد. آیا به این راحتی میشه گفت که حق با پوپره ؟ بر اساس نظریه پوپر هر وقت ما نا سازگاری در مشاهدتامون با نظریه  رخ داد باید نظریه رو رها کنیم . اما مثال ادام و لووریه نشون داد که همیشه اینکار درست نیست. اما چه چیزی رو باید علم نامید ؟ ویتگنشتاین میگه که مجموعه ای ثابت از ویژگی ها وجود نداره برای تعریف بازی، بلکه مجموعه ای از مولفه های با ارتباط آشفته به همدیگه هستن که در بازی  ها وجود دارن ، یک بازی خاص ممکنه هیچ یک از ویژگی ها رو نداشته باشه ولی باز با این حال بازی به حساب بیاد. شاید برای علم هم این قضیه صادق باشه که اگه این طور باشه تمییز علم از شبه علم کار دشواری خواهد بود.

در فصل دوم به بررسی استنتاج یا استدلال های علمی می پردازه، استدلال قیاسی رو بررسی میکنه و بعد استدلال استقرایی و تفاوتشون رو وهمینطور میزان یقینی بودنشون رو بررسی میکنه، استقرا به اندازه قیاس یک فعالیت مطمئن نیست، اگر تمام مقدمات استقرا درست باشه باز منطقا" محال نیست که نتیجه درست باشه. و میگه واژه اثبات برای استقرا نباید بکار برده شه. بعد از اینکه کمی از اعتبار استقرا کاست میگه که بنظر میرسه بخش عظیمی از علم بر پایه همین استقرا استوارن. باید یه جوری علم رو نجات داد، ایده پوپر اینجا کار سازه چون یه استدلال قیاسی بود و استدلال قیاسی هم از یقین بیشتی بر خورداره، پوپر میگه اگر چه نمیشه یک نظریه علمی رو با نمونه های محدود اثبات کرد اما میشه با همین نمونه های محدود باطل بودن نظریه رو میشه اثبات کرد. فورم قیاسی این استدلال برای رسانایی فلزات اینه : "این قطعه فلز رسانای الکتریکی نیست" در نتیجه " این اشتباه است که همه فلزات رسانا هستند". به این طریق دانشمندا به راحتی می تونن "باطل" بودن نظریه شون رو بفهمن. اما این واضحه که هیچ دانشمندی علاقه برای باطل کردن نظریه خودش تلاش کنه.

بعد از اون به مسائله هیوم در مورد استقرا می پردازه ، هیوم میگه استفاده از استقرا نمیتونه عقلا و منطقا تایید بشه . ما از استقرا در زندگی روزمره و علوم استفاده می کنیم ولی این چیزی بیشتر از یکسری عادات نیست. ما هیچ پاسخ قانع کننده ای نداریم که چرا از استقرا استفاده می کنیم. هیوم میاد مفهوم یکنواختی طبیعت رو مطرح می کنه (Uniformity of Nature=UN) . اینکه چرا هر صبح وقتی کامپیوترم رو روشن می کنم نمیترکه یا اینکه چرا اجسام از قانون نیوتن تبعیت می کنن به خاطر یک پیشفرضه که اونم یکنواختیه طبیعته. بعد هیوم میپرسه که چطور میدونیم که پیشفرض UN درسته ؟ در جواب میگه که راهی نداریم. ما می تونیم به راحتی یک جهان غیر یکنواخت تصورکنیم، این جهان کاملا" ممکنه پس منطقا نمیشه جهان غیر یکنواخت رو رد کرد.پس از راه غیر منطقی میریم، از راه تجربی، ما دیدیم که یکنواختی طبیعت تا کنون همیشه صادق بوده. اما این دلیل خوبیه برای اثبات این قضیه ؟اینکه ما میگیم تا کنون اینطور بوده در آینده هم همینطور خواهد بود خودش یک استدلال استقراییه که نیازمند به همین فرض UN هست. در واقع این یک نوع مغالطه ست و ما نمی تونیم از این قضیه برای اثبات خود این قضیه استفاده کنیم. اینکه ما باید از استقرا استفاده کنیم چون تا کنون درست کار کرده استدلال قانع کننده برای کسی که به استقرا اعتماد نداره نیست. چون خود این استدلال استقارییی بود. هیوم میگه ما نمی تونیم با مدرک های تجربی UN رو ثابت کنیم. و در نتیجه استقرا پا در هواست ! پس اعتماد ما به استقرا یک ایمان کورکورانست.

این استدلال هیوم تاثیری عمیقی بر فلسفه علم داشته، همونطور که دیدید فیلسوفایی مثل هیوم دنبال این بودن که یک روش غیر استقرایی برای علوم ارائه بدن. جواب های مختلفی به این استدلال هیوم داده شده، عده ای فکر میکنن که کلید این معما در دست مفهوم " احتمالاته" . عده ای دیگه از فیلسوفا گفتن که مفهوم استقرا انقد مفهوم اساسی و بنیادی هست که از نوعی نیست که نیاز به تایید عقلی داشته باشه. این ایده مال پیتر استراوسن هست، مثال جالبی که میزنه اینه :اگر کسی نگرانه که یک عمل خاص طبق قوانین حقوق هست یا نه می تونه به کتاب حقوق رجوع کنه و ببینه که وضعیت حقوقی این عمل چگونس، اما کسی رو در نظر بگیرید که نگران خود قوانین حقوق که آیا اینا حقوقی هستن یا نه ؟ این نوع نگرانی یک نگرانی عجیب و شاید بیهوده ست. همین رو می تونیم به استقرا تعمیم بدیم. ما از خود استقرا برای محک درستی چیزی استفاده می کنیم حالا نگران بودن به درستی خودش بی مورده. فرانک رمسی میگه هر گونه توجیه برای استقرا آب درهاون کوبیدنه (ask for a justification of induction was ‘to cry for the moon’)  بعد از اون "استنتاج به بهترین تبیین " (inference to the best explanation =IBE) رو مطرح می کنه که بسیاری از نظریات علمی بر اساس اون مطرح شدن، نظریا داروین برای مثال، بعد به رابطه بین استقرا و IBE میپردازه. از اون نظر برخی فیلسوفا رو که میگن IBE بسی اساسی تر و بنیادی تر از استقراست رو مطرح میکنه، به طوری که استقرای معمولی رو کاملا وابسته به IBE میدونن. و همینطور نظریه برعکسش رو هم مطرح می کنه، اینکه IBE در بطن و بنیاد خودش استقرا رو داره و در نهایت به اون ختم میشه .

بعد بحث استقرا و احتمالات رو مطرح میکنه، خوانش های مختلف از احتمالات، خوانش سابجکتیو ، خوانش منطقی یا ابجکتیو . ارتباط اینا رو بررسی میکنه و وابستگی احتمالات به استقرا رو میگه.

فصل سوم در مورد تببین علمی صحبت میکنه،  اول در مورد مدل همپل بحث میکنه، همپل ابتدا میگه در ابتدا باید سوالی پرسیده بشه، این سوالها رو " ‘explanation-seeking why questions" مینامه، مثلا چرا زمین گرده یا چرا عمر زنا بیشتر از مرداست. اگر ما ویژگی های خاصی در پاسخ این نوع سوالها پیدا کردیم می تونیم بگیم تببین علمی چی هست. همپل میگه تبیین عملی یه ساختار منطقی درست مثل استنتاج ها داره، که نتیجه استنتاج همون سوالی پرسیده شده باشه به نحوی و مقدمات اون، چراییـه نتیجه رو توضیح بده. مقدمات این استدلال باید حد اقل یک قانون عمومی(General law) رو شامل باشه و میتونه واقعیت های جزئی(particular fact) رو به همراش داشته باشه. مدل همپل به صورت زیر هست :

General laws

Particular facts

=>

Phenomenon to be explained

پدیده ای که تبیین میشه رو explanandum و قوانین عمومی یا واقعیت های جزیی که تبیین  رو انجام میدن رو explanans  میگیم. در مدل همپل تبیین و پیشبینی ساختار تقارنی دارن و به نوعی دو روی یک سکه ان. این مدل با یه سری محدودیت ها یکی اینکه پدیده های هستن که تو این مدل به جواب نمیرسن و دوم اینکه پدیده های هستن که تو این دستگاه به جواب میرسن اما مخالف با شهود عرفی ماست. یکی از اینها مسائله ضد تقارنی بودنه ، خورشید به یک تیر میتابه و سایه میوفته رو زمین، و پرسیده میشه طول سایه چقده ؟ زاویه خورشید و زمین رو داریم طول تیر هم داریم، با یک یا چند قانون عمومی مثلا اینکه نور در خط راست حرکت میکنه و قوانین مثلثاتی ، چند واقعیت جزی: طول تیر فلانقدره و زاویه خورشید با زمین فلان به راحتی میتونیم طول سایه رو حساب کنیم و به این پاسخ چرا طول سایه فلان قدره ؟ پاسخ بدیم، اما اگه جای تیر و طول سایه رو عوض کنیم، یعنی طول سایه رو بدیم و طول تیر رو بخوایم، و بگیم چرا طول تیر انقدره ؟ این هم براحتی طبق مدل همپل حل میشه ولی آیا این یک تبیین علمیه ؟ طول تیر اینقدره به خاطر اینکه سازنده یا نجار انقد ساخته نه بخاطر طول سایه و زاویه خورشید. یعنی اگر جای داده های مثاله رو عوض کنیم یک حالت تقارنی رخ میده که این حالت نباید تبیین علمی محسوب بشه ولی در مدل همپل اینطوره. همچنین این مدل برای ادعای همپل که میگفت تبیین و پیشبینی دوروی سکه ان یک مثال نقض محسوب میشه، ما می تونیم طول تیر رو پیشبینی کنیم اما تبیین اون فرق میکنه با این پیشبینی.بعد از اون مسائله نا مربوطی (Irrelevence) رو به عنوان یکی از مثال نقض های مدل همپر توضیح میده. بعد مدل دیگه ای از تبیین رو پیشنهاد میده، مدل تبین بوسیله علیت. این سوال که میپرسیم علت فلان پدیده چیه ؟ و شروع به توضیح دادن می کنیم، تو این مدل مساله ضد تقارنی بودن پیش نمیاد ولی باز با محدودیت هایی روبروئه ، مثلا این مدل تبیین ها که "آب از هیدروژن و اکسیژن ساخته شده" در مدل علی جا ندارن.چون ما نمیتونیم  سوال رو جوری مطرح کنیم که علیت در اون مدخلیت داشته باشه.بعد بحث تقلیل یا همون reduction  رو میکنه، ک واردش نمیشم ، بعد آخر فصل سوال جالبی میپرسه که آیا علم همه چی رو میتونه تببین کنه ؟ عده ای هستن میگن آره و عده ای هم نه .عده ای میگن این یک محال منطقیه چون بلاخره چیز هایی هستن که نمیشه توضیحش داد. یکی از چیزهایی که علم نمیتونه به اون پاسخ بده آگاهی هست. حد اقل جنبه هایی از آگاهی رو.


فصل بعدی در مورد رئالیسم و انتی رئالیسم حرف میزنه، در مورد اینکه ایا علم میتونه در مورد پدیده های غیر قابل مشاهده ادعا کنه یا خیر؟ به طور خاص ذرات اتمی. رئالیسم ها میگن بلی و انتی رئالیسم ها میگن خیر، بعد بحث تعیین  مرز بین پدیده های مشاهده شدنی و ناشدنی و حتی وجودش مورد مجادله قرار میگیره.

فصل پنج به تغییرات علمی و انقلاب علمی میپردازه. سوالایی رو مطرح میکنه میگه آیا تغییرات علمی روی یک خط مشخص شکل گرفتن ؟ آیا میشه گفت فلان تئوری به سورت آبجکتیو و عینی از دیگری بهتره ؟ آیا آبجکتیویتی اصلا معنی میده ؟  میگه که کتاب "ساختارهای انقلاب علمی" توماس کوهن نقش محوری تو این بحثا داشته. قبل از ورود به بحثای تخصصی زمینه هایی رو فراهم میکنه ، پوزیتیویست های منطقی و دیدشون رو شرح میده، پوزیتیوست ها گروهی از دانشمندا و فیلسوفا بودن که طی سالهایی در وین با رهبری موریتز شیلیک گرد همایی داشتن. کارل همپل و پوپر هم در این جلسات شرکت میکردن. پوزیتیوست ها اعتنای خاصی به علوم طبیعی و ریاضایت و منطق داشتند و همچنین تحولات علمی اخیر اونا رو شدیدا تحت تاثیر قرار داده بود مخصوصا تحولات علم فیزیک اون زمان. اون ها بر این باور بودن که این علوم اصلا سویه سابجکتیو ندارن و کاملا آبجکتیو هستند، هیچگونه دخالت منفعت طلبانه یا سودجویانه توشون راه نداره.در واقع علوم حرکتی کاملا عقلانی و آبجکتیو دارن که ما رو به سوی حقیقت سوق میدن. پوزیتیوستها با اینکه اعتبار خاصی به علوم داشتند اما توجهی به تاریخ علم نداشتند و اعتقاد داشتند که حرف خاصی برای گفتن نداره. چون که  تمایز زیادی بین "کانتکس توجیه" و "کانتکس کشف" قائل بودن. در کانتکس کشف یک پروسه تاریخی رخ میده که طی اون دانشمند تئوری خودش رو کشف میکنه. اما تو کانتکس توجیه داشمند دنبال اینه که چطورادعای خودش رو توجیه کنه. پوزیتیوست ها بر این باور بودن که اولی کاملا یک پروسه روانشناختی و سابجکتیوه که از یک رول و قاعده دقیق  تبعیت نمی کنه. اما دومی کاملا یک عملیات آبجکتیو مربوط به منطق هست. بنابر این فیلسوفای علم باید توجههشون به دومی باشه. برای مثال کیکوله که ساختار بنزن رو کشف کرد، ادعا میشه که اون فرمول بنزن رو در یک خواب میبینه، یک مار که دم خودش رو گرفته با دهن و از روی همین ساختار شش ضلعی بنزن میاد به ذهنش. این نشون میده که تئوری ها در کانتکس کشف ممکنه با هم بسیار متفاوت باشن، همچنین بسیار نا متعارف و عجیب!  پوزیتیوست ها میگفتند که هیچ تفاوتی نمیکنه که چطور کشف انجام شده مهم اینه که چطور توجیه میشن این ادعاهای علمی. و همین دلیل اینه که چرا دید تاریخی به علم نداشتند. نکته مهم دیگه در مورد پوزیتیویست ها اینه که اونها خط تمایزی بین "تئوری" و "واقعیت های مشهود"(observational fact) میزاشتن. برای داوری بین دو تئوری رقیب این واقعیت های مشهود"خنثی"(neutral) هستند که معیار و محک ما هستند. و همین ما رو به واقعیت عینی میرسونه. توماس کوهن که توجه خاصی به انقالاب های علمی داشت یه مفهوم رو معرقی میکنه تحت عنوان  "علم معمولی" یا "نرمال ساینس"  (normal science)(که من همین واژه انگلیسیش رو بکار می برم)  که بیان گر فعالیت های نرمال و عادی داشنمنداست زیر یک نظام علمی که  دستخوش تغییر و انقلاب علمی  نیست. بعد از مفهوم "پارادایم" در نرمال ساینس حرف میزنه. یک پارادایم دو مولفه اصلی داره : اولی یکسری فریضیات علمی  اساسی و بنیادین که اعضای جامعه علمی باید در یک زمان خاص اون رو بپذیرن. دومی نمونه های مشخصی از مسائلی که توسط این فرضیات نظری علمی حل شدن.وقتی یک داشنمند در یک پارادیم کار میکنه فقط این نیست که یک سری ادعاهای علمی رو بپذیره بلکه چگونگی انجام پروسه های علمی در پیش رو هم تعیین میکنه، و همچنین اینکه کدام مسائل مربوط به علمشون میشه و یا کدام روش برای حل مسائله مربوط مناسب تره و اینکه راه حل قابل قبول باید چه ویژگی های داشته باشه و ...در واقع پارادایم یم چشم انداز علمیه به همه چیز ، یک مجموعه از فرضیه ها ، عقاید ، ارزش ها که جامعه علمی رو متحد میسازه تا نرمال ساینس جریان داشته باشه. نرمال ساینس به طور معمولی به با یک سری مشکلات و نا هماهنگی ها و عدم تطابق روبرو میشه. کار کسی که تحت نرمال ساینس فعالیت می کنه اینه که این نا هماهنگی ها رو با کمترین تغییر در پارادایم از بین ببره. بنابر این نرمال ساینس یک فعالیت کاملا محافظه کارانست، هیچوقت با اصطلاحا شوک کشفیات علمی مواجه نمیشه. و فقط به آهستگی در حال توسعه و گسترش پارادایم موجودی هست که در اون تنفس میکنه. کوهن تایید میکنه که کار دانشمند نرمال این نیست که پارادایم رو مورد آزمایش قرار بده برعکس، بی چون و چرا پارادایم رو میپزیره و سعی میکنه مشاهداش رو با تئوری و ابزاری که پارادایم در اختیارش قرار داده وقف بده. اگر دانشمند به یافته های رسید که با پارادایم در تضاد هستند باید عیب رو بر خودش بزاره نه پارادایم. معمولا نرمال ساینس دهه ها یا شاید قرنها طول بکشن.در این مدت داشمندا مدل های مختلفی از مسائل رو حل میکنن و جزیات بیشتری رو به پارادیم اضافه می کنن و البته کاربرد اون رو هم گسترش میدن. اما در این مدت "نابهنجاری"  هم پیدا میشه، پدیده ای که به راحتی با فرضیات علمی پارادایم سازگار نیست. وقتی این نا بهنجاری ها تعدادشون کمه قابل چشم پوشین ولی وقتی هر چه بیشتر روی هم انباشته میشن و نمونه های بیشتری دیده میشه یک جو بهرانی جامعه علمی رو فرا میگیره، یقینی که به پارادایم داشتند شکسته میشه و حالا وقت رخ دادن انقلاب علمیه، همه این ها نشانه های وقوع انقلاب علمی ان.  در این زمان ایده های مختلفی مطرح میشن، جرقه های علمی زده میشه و در نهایت یک پارادیم جدید جای قبلی رو میگیره. انقلاب علمی در واقع یک پارادایم شیفت هست، حرکت از یک پارادیم به پارادایم جدید. نمونه های زیاد تاریخی با مدل کوهن سازگاری دران، انقلاب کوپرنیکی، تبدیل فیزیک نیوتونی به فیزیک انشتینی و مواردی دیگر، البته نمونه های هم هستند که با مدل کوهن سازگاری ندارن زیست شناسی مولکولی اخیر. ما به طور عادی فکر می کنیم که یک نظریه علمی به راحتی بر اساس مشاهدات عینی جای خودش رو به دیگری میده، اما کوهن می گه که بخشی از پارادایم شیفت به داشنمند وابستست. اون میگه داشنمندا می تونن دلایل و شواهد خوبی برای پارادایم شیفت داشته باشن اما این دلایل به تنهایی نمیتونه موجب این امر بشه، کوهن از تاثیر دانشمندا بر روی همدیگه برای انجام پارادایم شیفت حرف میزنه. اما این ها از آبچکتیو بودن علم میکاهه. به نظر میرسه که کشفیات علمی وابسته به حقایق عینی نیستند . ایده پارادیم شیفت کوهن با تصویری که پوزیتیوست ها از علم داشتند کاملا ناسازگاره. کوهن این تصویر خطی از پیشفرت علم که از حرکت از تئوری اشتباه به تئوری درست رو هم زیر سوال برد.او میپرسه که اصلا حقیقت عینی یا آبجکتیو معنا داره ؟ این قضیه که حقایق ثابتی در مورد جهان وجود داره که مستقل از هر نوع پارادایمی هست مشکوک به نظر میرسید.  ادعای کوهن رادیکال بود : واقعیات در مورد جهان وابسته به پارادایم هستند و هر وقت پارادایم شیفتی رخ میده این واقعیت ها هم تغییر می کنند. حقایق وابسته به پارادایم هستند و پرسش از اینکه چقد این تئوری  عینا" واقعیت داره نوعی بی معنا بود.

در فصل شیش به یک سری مسائل خاص در علوم پرداخته ، بحث اولی در مورد جدل بین مطلق بودن یا نسبی بودن مکان بین نیوتن و لایبنیتزه، که هنوز پاسخ قانع کننده نتونستن بدن بهش هر چند که بعد از انشتین خیلیا گفتن حق با لایبنیتزه اما خیلی ها هم این نظر رو نقد کردن. بعد بحث طبقه بندی (classification) در زیست شناسی بین موجودات زندست، جدل بین مدل لینه ای که طبقه بندی بر اساس شباهت های موجودات باشه یا مدلی که بر اساس نظریه داروین بنا شده، اینکه حیوانات چه اجداد مشترکی داشتند و از کدوم گونه ها بوجود اومدن. بعد از اون بحث ماژولار بودن ذهن میشه، آیا ذهن ماژولار هست یا نه هدف کلی داره (general purpose) و اونم خیلی جالبه.

تو فصل اخر هم در مورد علم و مخالفاش و منتقداش بحث میکنه، جدل تاریخی بین علم و دین ..
اسم کتاب به انگلیسی هست : 

Very  short Introduction to Philosophy of Science

  • جاوید جعفری

استقرا

سمیر اوکاشا

فلسفه علم

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی